nothing

nothing

nothing

nothing
نظرات 6 + ارسال نظر
delnamak سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ

رضا عزیز
باز هم پنجره ؟!
یاد روزهای جنگ و بمبارن افتادم . غروب که میشد ، پنجره ها رو با پرده ی سیاه می پوشاندیم . چه روزگار بدی بود .
اما بلافاصله به فکرم رسید :
اتاقی ست روشن با وسایل نقاشی و آن دو تابلو هایی ست ، کار شده ، یا آماده ی کار . حالا با خوشحالی به این پنجره نگاه می کنم . زیباست .

به شخصه نمی تونم در باره اون طرف پنجره نظر بدم :)

شبنمکده سه‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:45 ب.ظ http://www.abaei.persianblog.ir

آن قدر بیمار است
که به گلدان لب پنجره هم شک دارد

شک دارد !‌
تمام گلدانها را غریبه می پندارد
زندگیش بیمار است
خاک آلود.

مریم چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:47 ق.ظ

کسی داره بهش نفس میده؟دهان به دهان؟خفش نکنه یهو...

مریم چهارشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 12:31 ب.ظ

قفسه سینه پنجره ام درد میکنه...پوست وگوشت رو باید کنار زد...نور میخواد تا آروم بگیره...نور

samin شنبه 22 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

wow

what were u doing there?

wow

mitarsune, engar noor zalemtar az tarikie, engar tariki amntare

مزدک پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 05:54 ب.ظ

هنر والا...چیزی که باید به آن اندیشه کرد...و از اندیشه اش نترسید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد