delnamak
سهشنبه 18 اسفندماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ
رضا عزیز باز هم پنجره ؟! یاد روزهای جنگ و بمبارن افتادم . غروب که میشد ، پنجره ها رو با پرده ی سیاه می پوشاندیم . چه روزگار بدی بود . اما بلافاصله به فکرم رسید : اتاقی ست روشن با وسایل نقاشی و آن دو تابلو هایی ست ، کار شده ، یا آماده ی کار . حالا با خوشحالی به این پنجره نگاه می کنم . زیباست .
رضا عزیز
باز هم پنجره ؟!
یاد روزهای جنگ و بمبارن افتادم . غروب که میشد ، پنجره ها رو با پرده ی سیاه می پوشاندیم . چه روزگار بدی بود .
اما بلافاصله به فکرم رسید :
اتاقی ست روشن با وسایل نقاشی و آن دو تابلو هایی ست ، کار شده ، یا آماده ی کار . حالا با خوشحالی به این پنجره نگاه می کنم . زیباست .
به شخصه نمی تونم در باره اون طرف پنجره نظر بدم :)
آن قدر بیمار است
که به گلدان لب پنجره هم شک دارد
شک دارد !
تمام گلدانها را غریبه می پندارد
زندگیش بیمار است
خاک آلود.
کسی داره بهش نفس میده؟دهان به دهان؟خفش نکنه یهو...
قفسه سینه پنجره ام درد میکنه...پوست وگوشت رو باید کنار زد...نور میخواد تا آروم بگیره...نور
wow
what were u doing there?
wow
mitarsune, engar noor zalemtar az tarikie, engar tariki amntare
هنر والا...چیزی که باید به آن اندیشه کرد...و از اندیشه اش نترسید...